یاسمنیاسمن، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
حسينحسين، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

كوچولوهاي شيرين من

عشق مامان

یاسمنم نفسم عشقم جونم همه زندگی من. نمیدونم تووی دنیا هیچ لذتی بالاتر از داشتن یه دختر شیرین زبون هست؟ الان ساعت ۳نصفه شبه...من هنوز بیدارم دارم به شیرینیات فک میکنم...به حرفای قندعسلت...به صورت معصوم و ناازت...عشق منی مامان.... خیلی خیلی دوست دارم...اصن خودم نمیدونم چی بگم...فک نمیکردم هیچ وقت بعد از بابات بازم عاشق بشم...فک میکردم عشق یعنی همین عشق من و علی...اما نه ...یه عشق دیگه هم هس...ولی با اون فرق داره...عشق مادر به فرزند...اینی که من توو دلمه...موندم توو کار خدا...چه جوری اینهمه عشقو توو یه قلب اندازه مشت جا میده...که هر وقت به هر کدوم سر میزنی خودش یه عمر قصه عاشقی تووش داره... دخترم گل مامان دلم پررررر می...
6 فروردين 1393

سال 92 هم داره میگذره

  من عاشق سال نو ام ....یعنی انرژی خاصی توو این روزا دارم ...بیش از حد شادم...امسال سومین ساله که عید نوروز پیش مایی گل دخترم ...ایشالله صدساله شی همیشه سالم وشاد باشی هر روز موفق تر از دیروز باشی ... میخوام حالا تا عید حال و هوای وبلاگ رو عوص کنم اینم از قالب نوروزی اینو بدون مامانی عاشقته سال نو ات هم مباررررررررررررررررررک.....   ...
19 اسفند 1392

این روزای من

این روزا که مدام خونه ام دلم بد جوری گرفته...دلم یاد قدیما رو کرده ...زمان بچگیام اون موقع خودم بودم و خودم... مخصوصا الان که نزدیک عیده...یاد خونه قدیمی بابابزرگ...روز اول عید ...بوی لباسای نو...از چند شب قبلش میشمردم چند روز مونده تا عید...تا لباسای نو ام رو به بچه های دیگه نشون بدم....بوی کوچه تهرانی...یادته ؟؟ بازی با دختردایی توو حیاط و پارک سر کوچه...چه قدر خوش بودم...نمیدونستم...زود گذشت همه چی...مگه نه؟...   بوی عیدی هامون ... عیدی های دایی محسن و دایی حسین....بابابزرگ و خاله ها...یادت بزرگ دایی...جات عجیب خالیه توی این روزای من...دلم میخواد گاهی پربزنم بیام مقداد بیام زنگ درو بزنم تو هم بیایی با ...
3 بهمن 1392

تولد 2 سالگی

اینم عکسای تولد دو سالگی که به دلیل وجود یک وروجک شیطون یه عکس واصح نداریم فدای خندت بشم من مامان ایشالله 100 ساله شی تنت همیشه سالم باشه غم توو دلت نباشه  و همیشه آرامش داشته باشی و به هر چی میخوایی برسی...خدایا دعای من مادر رو در حق فرزندم ادا کن...آمین ...
20 دی 1392

عشق مامانی

یاسمن مامانی...اونقدر این روزا شیرین شدی که حد نداره مخصوصا اینکه دیگه جمله هم میگی... مثلا لوگوهای  خونه سازیتو میاری میگی اوونه بسا...یعنی خونه بساز اونقدر جیگر حرف میزنی آدم میخواد بخورتت... اما هنوز موفق نشدم از پوشک بگیرمت..داداش کوچولوت رو هم خیلی دوس داری همش بوسش میکنی... میگی نااااز نااااز ...
20 دی 1392

این روزهای یاسمن

این عکس مال فصل شهریوره که با بابا جون رفته بود پارک.. بهش میگیم ژست بگیر ازت عکس بگیریم... و اینم قابلمه های بدبخت مامان که ریخته بیرون...تاکید هم داره وسطشون بشینه...فداش شم خواب ناز دوتا جوجه کوچولو... اینجا یاسمن خانم تازه از حمام اوومده ...
3 دی 1392

نولد دو سالگی

چه زود گذشت........ 2سال.......... اونقدر این لحظات با تو بودن برام شیرین بود که نفهمیدم چه جوری گذشت...معصومه ی مامان... نگاهت منو میبره بهشت...میبره به آسمونا ...منو یاد خدا میندازه خدایی که تو رو به من داد تا همیشه به این فکر کنم چرا منو لایق مادر بودن دونست...یاسمن جانم عاشقتم....دلم برات پر میکشه... خدایا دخترمو به خودت میسپرم ... لحظه لحظه مواظبش باش...نذار غم توو دلش بیاد... خدایا دخترمو به خودت میسپرم که از من براش مهربونتری... به تویی که این فرشته رو تووو دامن من گذاشتی... خدایا دخترمو به خودت میسپرم..به تو که کمک کنی همیشه سالم و تندرست باشه...همیشه سرحال و شاداب باشه... خ...
3 دی 1392