یاسمنیاسمن، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
حسينحسين، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

كوچولوهاي شيرين من

بدون عنوان

دختر خوشگل مامان 2 ماه دیگه تولد 2 سالگیته...چه قدر زود گذشت....اصلا باورم نمیشه...میخووام با تم باب اسفنجی که دوسش داری برات تولد بگیرم..به باب اسفنجی میگی آجی... کلی حرفای جدید میزنی به داداشی میگی نی نی کوچیکه ...  میتونم بگم از 24 ساعت شبانه روز 23  ساعتشو حرف میزنی قربونت بشم
10 آذر 1392

قند عسل

پسر مامان امروز دقیقا 57 روزته از چند روز قبل شروع به خندیدن میکنی البته بیصدا...قند توو دل مامان آب میشه صورت بی دندونتو میبینم 3 روز دیگه میبریمت برای واکسن 2 ماهگی...هورا دیگه مردی شدی واسه خودت...  
10 آذر 1392

ولادت

آقا پسر گل مامان روز14 مهر 92 به دنیا اوومد... مامانی از 13 مهر بیمارستان بستری شد ....13 ام با بابایی رفتیم بیمارستان...دلهره عجیبی داشتم...یه ترس درونی...دوری از خانواده و منتظر یه اتفاق بزرگ... اون شب اصلا خواب به چشمم نیومد...تا صبح یبدار بودم تا اینکه  ساعت 10:30  اومدن دنبالم رفتم اتاق عمل ...توی اتاق عمل مرتب دعا میخوندم ....وقتی داروی بیهوشی رو بهم زدن نفس تنگی شدیدی گرفتم که فقط از خدا کمک میخواستم .... تا اینکه بالاخره با شنیدن صدای تو همه چی روفراموش کردم...بعد پرستارا اوردنت پیشم به محض شنیدن صدای من ساکت شدی.... با اینکه دومین باره که مادر شدم اما انگار دفعه اولمه....مثل تجربه اول شیرینی برام.... بابایی...
3 آبان 1392

این روزهای یاسمن

اینجا یاسمن جونم تازه از حمام اومده موهاشم سشوار کشیده من و بابایی داریم ازش تند تند عکس میگیریم...بابایی بهش میگه بخند اونم میخنده...فداات بشم... خیلی دوست داره توو سبد اسباب بازیاش بشینه.... و دوست داره خودش کالسکه اش رو هل بده... و دوست داره لباسایی که اندازش نشده رو تنش کنه..اینجا کلی اصرار کرد لباس نقاشی اش رو تنش کنم... اينجا هم توو خونش داره بازي ميكنه...عزيز دلم...(نا محرم نبينه ) ...
23 شهريور 1392