یاسمنیاسمن، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
حسينحسين، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

كوچولوهاي شيرين من

ولادت

آقا پسر گل مامان روز14 مهر 92 به دنیا اوومد... مامانی از 13 مهر بیمارستان بستری شد ....13 ام با بابایی رفتیم بیمارستان...دلهره عجیبی داشتم...یه ترس درونی...دوری از خانواده و منتظر یه اتفاق بزرگ... اون شب اصلا خواب به چشمم نیومد...تا صبح یبدار بودم تا اینکه  ساعت 10:30  اومدن دنبالم رفتم اتاق عمل ...توی اتاق عمل مرتب دعا میخوندم ....وقتی داروی بیهوشی رو بهم زدن نفس تنگی شدیدی گرفتم که فقط از خدا کمک میخواستم .... تا اینکه بالاخره با شنیدن صدای تو همه چی روفراموش کردم...بعد پرستارا اوردنت پیشم به محض شنیدن صدای من ساکت شدی.... با اینکه دومین باره که مادر شدم اما انگار دفعه اولمه....مثل تجربه اول شیرینی برام.... بابایی...
3 آبان 1392

این روزهای یاسمن

اینجا یاسمن جونم تازه از حمام اومده موهاشم سشوار کشیده من و بابایی داریم ازش تند تند عکس میگیریم...بابایی بهش میگه بخند اونم میخنده...فداات بشم... خیلی دوست داره توو سبد اسباب بازیاش بشینه.... و دوست داره خودش کالسکه اش رو هل بده... و دوست داره لباسایی که اندازش نشده رو تنش کنه..اینجا کلی اصرار کرد لباس نقاشی اش رو تنش کنم... اينجا هم توو خونش داره بازي ميكنه...عزيز دلم...(نا محرم نبينه ) ...
23 شهريور 1392

شیرین زبونیای دختری

دختر گلم کلی صحبت میکنی این روزا که دیگه یک سال و 9 ماهه شدی... یه سری از حرفات: بیلا=بیا بده دلام=سلام گاگ=گاو ببعی مورگ=مرغ آآآآآآوووب=آب البته وقتی خیلی تشنه باشی اینجوری میگی بابا کوشش؟ ممه کوشش؟=وقتی دنبال پستونکتی بابای=بای بای توپ دالی چشم/گوش/مو/دست/پا و بقیش یادم بیاد مینویسم....   ...
7 شهريور 1392